هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

این چند وقت

سلام ماه قشنگم . خوبی.منم خوبم چون تو رو دارم . از سیزده بدر شروع می کنم برای نوشتن منتها چون دوربین یادم رفته بود هیچ عکسی ندارم . هر چند زیاد حال نداشتی و سرما خورده بودی ولی روز خوبی بود حسابی خوش گذشت  اینقدر بازی کرده بودیم که دیگه حالی برامون نمونده بود اینقدر بدنها کوفته و خسته بود که رمقی نداشتیم برای خوردن شام  ساعت 9 همون خوابیدیم تا فردا ساعت 12 ظهر خوشبختانه فرداشو مرخصی گرفته بودم  ولی انگار سختی خیال رفتن نداشت هنوز بی حال بودیم ولی با خواب بعدازظهر سرحال شدیم  شما هم که خدای شکر با حموم کردنت بهتر شده بودی  خوشحال بودم که بهتری . دانشگاهم دوباره شروع شده به خاطر انتخابات خیلی فشرده شده و بی...
28 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام به گرمی روزهای که داریم و خواهیم داشت . عزیزان من هانی و حسین عزیزم بهترینا را براتون آرزو دارم امیدوارم همیشه سلامت باشین چرا که در سایه سلامتی به هر چی که می خواین با ارداه و خواست خودتون و خداوند می تونید برسید  پس در کنار سلامتی سال پر از دلخوشی و مهربونی و هر چی که خوبه براتونه آرزو می کنم. مامانای عزیز وبلاگی سلام خوبین خسته نباشید از خونه تکونی و جابجایی و خرید و این حرفا. سال نوتون مبارک انشاء اله سالی پر از تندرستی و نشاط رو براتون در کنار عزیزاتون و گل پسرا و گل دختراتون دارم . همیشه ایام خوش و خرم باشید و سال نو هم مبارک. ما صبح روز چهارشنبه رفته بودیم برای خرید به خاطر همین تقریبا دیر رسیدیم تند تند ک...
7 فروردين 1392

روزهای پایانی

سلام همه عشقم . روزها از پی هم گذشتن رسیدن به روزهای پایانی سال و زمستون .هر چند امسال زمستون زمستون نبود و بیشتر شبیه به بهار بود ولی گذشت بماند که خیلی مریض شدی و سرما خوردی .روزهای خوبی هم داشتیم و پر از خاطره . یه نمونه اش آزمون استخدامی من بود واقعا به یادماندنی هستش . قشنگتر و به یادماندنی تر از اون عروسی عمو بهمن بود که همزمان با آزمونم بود و از خاطرهها هیچ وقت پاک نمیشه. بعد عروسی دایی علی و تولدهامون و خلاصه خوشیا و ناخوشیا گذشتن .زمانی وبلاگ شروع کردم به نوشتن دوس نداشتم از بدیا و از ناخوشیا و از چی بگم مرگ و میر بنویسم ولی روزگار این جور نخواست جور دیگه ای با ما تا کرد مجبور به نوشتنشون شدم . بگذریم از این حرفا .صبح پنجش...
7 فروردين 1392

شمارش معکوس

همه عمرم در چه حالی .خوبی خیلی سرم شلوغه شماره معکوس سال هم شروع شد چیزی نمونده به بهار و سال 92. به خاطر عروسی نتوستم کاری انجام بدم ولی از دیروز شروع کردم پست عروسی رو آماده کردم منتها نمی دونم رم ریدر کجاست که عکسا خالی کنم .انشاء اله به زودی می زارم. از دیروز هوا خیلی خوب شده نشد که فرشا رو بدم قالیشوئی یعنی وقت نشد الانم اگه بدم برای عید بهم نمی دن دیروز دیگه جو گیر شدم فرش رو تو پارکینگ شستم خیلی سخت بود ولی تموم شد یه دونه دیکه مونده قراره امروز بشورم .هوا که فوق العاده س بیشتر ادم وادر به این کار می کنه تمام عضلاتم گرفته ولی باید انجام بدم دوس ندارم برای سال جدید چیزی کثیف مونده باشه از شنبه هم مرخصی هستم تا پنجم عید فکر کن...
7 فروردين 1392
1